وقتی به موضوع هنر تصویر و سینما میپردازیم، نام ایالات متحده به ویژه در زمینه سینمای کلاسیک آن به وضوح خود را نشان میدهد. به عقیده من، پس از سینمای آمریکا، سینمای فرانسه از جمله بهترین نمونههای جهانی است. این سینما با فرهنگی غنی و خاص، به دور از جهانشمولی سینمای آمریکا، هویتی منحصر به فرد دارد. سینمای فرانسه، بیشتر به واسطه موج نوی خود و گروه «کایه دو سینما» شناخته میشود و سمبل آن آلن دلون، چهرهای خونسرد و تنها است. دلون و سینمای فرانسه از دیرباز پیوندی ناگسستنی دارند و برای درک بهتر این سینما، باید به سراغ فیلم «سامورایی» اثر ژان پیر ملویل برویم.
نقد و بررسی فیلم Le Samouraï
ژان پیر ملویل، کارگردان بزرگ فرانسوی، آثار ماندگاری با بازیگران بزرگی چون آلن دلون، لینو ونتورا و ژان پل بلموندو ساخته است. ملویل با سبک خاص خود، که آن را نوستالژیک مینامید، فضایی سرد و اگزیستانسیالیستی را در فیلمهایش خلق میکرد. از «دایره سرخ» تا «ارتش سایهها» و «سامورایی»، همه در فضایی نوآر و سرد ساخته شدهاند. تجربیات ملویل از جنگ جهانی دوم و تاثیرات آن بر زندگیاش، در خلق آثارش مشهود است. امروز قصد داریم در مدیا گیم درباره یکی از مهمترین فیلمهای او، یعنی «سامورایی»، بحث کنیم؛ فیلمی با فضایی سرد و بارانی که داستانی درباره جنایت و شخصیتهای خسته از زندگی را روایت میکند. این اثر، بیشک یکی از فیلمهای برجسته تاریخ سینما، بهویژه در ژانر نوآر است.
شروع فیلم
اجازه دهید به بررسی نکات کلیدی فیلم بپردازیم. افتتاحیه فیلم با فضایی عالی و مطابق با سبک ملویل آغاز میشود. دوربین در نمایی لانگ شات، اتاقی تاریک و نامرتب را نشان میدهد. در گوشه کادر، آلن دلون دراز کشیده و در حال سیگار کشیدن است، در حالی که باران به آرامی بر زمین میبارد. در این نما، تنها صدای باران و عبور ماشینها به گوش میرسد. پرندهای که به نظر همدم دلون است، برای خود میخواند. این تصویر آغازین به خوبی نمایانگر فضایی سرد و تنهایی است که ملویل در آثارش به تصویر میکشد. بعد از یک موسیقی جنایی، دلون سیگارش را خاموش کرده و از تخت بلند میشود. او به سمت دوربین میآید و نما به کلوز تغییر میکند. دلون مقابل آینه ایستاده و لباس میپوشد، کلاه را بر سر میگذارد و با آن بازی میکند. این صحنه نمایانگر مهارت خاص او در بازیگری است. به عقیده بیلی وایلدر، اسطوره سینما، بازیگری واقعی زمانی است که هنرمند بتواند حتی لباس پوشیدن را به یک عمل خاص و جذاب تبدیل کند. آیا کسی جز آلن دلون میتوانست این کار را به این زیبایی انجام دهد؟
بعد از پوشیدن لباس، جف کاستلو (با بازی دلون) از هتل خارج میشود. زمین خیس و بارانی است و او به اطراف نگاهی انداخته و یک ماشین را میدزدد. بدون هیچ دیالوگی، ملویل به شکل استادانهای شخصیت جف کاستلو را شکل میدهد. این نوع روایت، کار سخت و هنرمندانهای است. فیلم به شخصیت جف به عنوان یک قاتل تنها و خونسرد جان میبخشد.
آلن دلون و زندگیاش
آلن دلون به عنوان یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما، ویژگی خاصی دارد که او را متمایز میکند: سکوت. تمام نقشهای او بهطور عمده در سکوت و با بیان چشمانش اجرا میشوند. در دنیای امروز سینما، بازیگران فعال و پر سر و صدا غالب شدهاند، اما به عقیده من، هنر واقعی بازیگری در سکوت نهفته است، و دلون در این زمینه استاد بود.«سامورایی» اولین همکاری آلن دلون با ملویل است. اما چه ویژگیهایی در دلون وجود دارد که بازی او را اینقدر خاص میسازد؟ بیایید نگاهی به زندگی او بیندازیم. دلون در کودکی شاهد جدایی والدینش بود و خانوادهای که او را به سرپرستی گرفتند، در یک تصادف جان باختند. او زیر سایه ناپدریاش بزرگ شد که او را به کار در مغازهاش مجبور میکرد. دلون در نهایت فرار کرده و به ارتش پیوست. این بازیگر زیبا، سالها بعد در مصاحبهای تنها آرزویش را دیدن دوباره والدینش اعلام کرد. او گرچه در زندگی به موفقیتهای زیادی دست یافت، اما هرگز احساس خوشحالی نکرد. چهره سرد و غمانگیز او، بهویژه چشمانش، نمایانگر این غم عمیق است.
در «سامورایی»، دلون نقش شخصیتی تنها و غمگین را ایفا میکند و همین ویژگیهاست که بازی او را در این فیلم به یاد ماندنی میکند.
بازگشت به فیلم Le Samouraï
اکنون که کمی درباره زندگی دلون صحبت کردیم، بهتر است به فیلم Le Samouraï برگردیم. سکوت یکی از ارکان اصلی این فیلم است؛ بیشتر داستان بدون دیالوگ پیش میرود. جف کاستلو، شخصیت اصلی، در ازای پول، رئیس یک رستوران را به قتل میرساند. در حین خروج از صحنه، دختر پیانیست رستوران او را میبیند. قاتل با نقشهای هوشمندانه دستگیر میشود تا در بازجویی تبرئه شود. جزئیات در این فیلم بسیار دقیق است و جف با مهارت نقشهاش را پیش میبرد. همه چیز به خوبی تنظیم شده و امکان محکومیت دلون وجود ندارد. شخصیت جف کاستلو به صورت تدریجی و در دل این جزئیات شکل میگیرد: انسانی بیاحساس، سرد و حرفهای. وقتی او اسلحه به دست میگیرد، چشمانش گویای احساسات عمیق و پیچیدهای هستند که به خوبی کاستیهای فیلمنامه را جبران میکنند. در حالی که متن اطلاعاتی درباره گذشته یا انگیزههای او نمیدهد، بازی دلون و چشمانش به این سوالات پاسخ میدهند.
صحنههای کلیدی
یکی از صحنههای تأثیرگذار، دیدار دلون با زنی است که برای او شهادت دروغ داده است. این دیدار به نوعی خداحافظی است. زن به دلون نزدیک میشود و او را در آغوش میکشد، اما واکنش او به شدت سرد و بیاحساس است، گویی قلبی در سینهاش وجود ندارد. حتی بازگشت به صحنه جرم نیز نمایانگر نوعی ناامیدی و ناهنجاری در شخصیت اوست. جف به چنان یأس و ناامیدی رسیده که بدون بیان آن، از چشمانش کاملاً مشهود است.
پایان فیلم
صحنه پایانی فیلم به شدت تأثیرگذار است. دختر پیانیست که چهره جف را در زمان ارتکاب جرم دیده، در بازجویی از او دفاع میکند. این اقدام، هم برای بیننده و هم برای جف غافلگیرکننده است. وقتی جف از دختر میپرسد که چرا او را لو نداده، او در پاسخ میگوید: «چرا او را کشتی؟» جف به سادگی پاسخ میدهد: «چون پول گرفته بودم.» اما نکته اصلی این است که چرا او این دختر را کشته است؟ ممکن است او به خاطر خوبی دختر یا بدی رئیسش این کار را کرده باشد، اما آنچه برای جف مهم است، تعجبش از محبت دیگران است.
در نهایت، جف به صحنه جرم برمیگردد. او میداند که پلیس در تعقیب اوست، اما برای دیدن دختر میآید. در حالی که اسلحه را بیرون میآورد و میگوید که آمده او را بکشد، پلیس از سایه بیرون آمده و او را به قتل میرساند. در حالی که پلیس ادعا میکند اگر دیرتر میرسید، دختر کشته میشد، رئیس پلیس به دوربین اشاره میکند که اسلحه خالی بوده است. جف کاستلو خودکشی کرده است؛ خودکشی به سبک سامورایی. شاید برای بسیاری این سوال مطرح شود که چرا؟ ژان پیر ملویل به این سوال پاسخ نمیدهد و فیلم به سرعت به پایان میرسد. اما میتوان پاسخ را در چشمان خسته جف کاستلو (آلن دلون) یافت.